!!!اینشتین فراتر از یک نام !!!
 
نويسندگان

                      تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

با سلام .

از آنجایی که من و دوستم علاقه زیادی به اینشتین و افکار او داریم ، تصمیم گرفته ایم که زندگی او را به صورت یک داستان تخیلی بنویسیم .البته لازم به ذکر است که تمام آنچه درباره ی اینشتین و اطراف او در این داستان ذکر شده ، واقعی است و جای کوچک ترین تحریفی نیست .این داستان به صورت قسمت قسمت هر سه هفته ارائه می گردد و توجه داشته باشید که شروع داستان از صد سال آینده است .  
 
قسمت اول
سال 1490 ه.ش    
ماه پیش موفق شدم عمویم را راضی کنم تا از اختراع اخیرش استفاده کنم .آن روز بعد از یک ساعت سخنرانی از خطرات دخالت در زمان ، ساعت LED اش را به من داد . او می گفت که اگر مثلا آن جا بروم و کاری بکنم که مادربزرگِ مادربزرگِ مادربزرگم از دست شوهرش عصبانی شود و طلاق بگیرد ، نسلمان از بین می رود !مسخره است ! همچنین می گفت که اگر بتوانم یکی از وسایل و و ابزار پیشرفته ی امروز را به گذشته ببرم ، ممکن است تاریخ عوض شود .او قبول کرد که مرا همراه خود به آلمان ببرد و اکنون دو روز است که من و عمویم ، در اولم که شهری از ناحیه ورتمبرگ است ، ساکنیم . اولم شهری است که دقیقا ٢۳۶ سال پیش در آن نابغه ای متولد شده که جهان را متحول کرد و امروز ۱۴ مارس سال ٢۱۱۵میلادی است و قرار است من و او به ٢۳۶ سال پیش سفر کنیم .
بعد از کنترل وسایل ، من و عمو به ساختمان قدیمی که نزدیک محل سکونتمان است ، می رویم .ساختمان ، کلیسا ی بسیار بزرگی است همراه با ناقوسی که اگرچه زنگ زده و از رنگ و رو رفته است ولی زیبایی اش را دو چندان کرده .از آن جایی که قدمت کلیسا به ۵۰۰ سال می رسد ، قرار است سفرمان را از اینجا شروع کنیم .کلیسا در بسیار بزرگی دارد که به طرز عجیبی با قسمت های دیگر ساختمان ناهماهنگ است و معلوم است دوباره بازسازی شده .نقش های برجسته و فیروزه ای رنگش ، از تمدن مدذن و پیشرفته ی امروزی سخن می گوید .وارد محوطه ی کلیسا می شویم . حیاط نسبتا بزرگی است که معلوم است ، سالیان درازی است که آب و جارو نشده .در گوشه ی سمت راست آن ، ساختمان نسبتا باریک و درازی وجود دارد که چند پله ای را باید برای رسیدن به درش پیمود . از پله های سنگی و محکم آن ، بالا می رویم . عمو نگاهی به ساعتش می اندازد و شروع به غر زدن می کند :
-واقعا من چه بختی دارم که مجبورم یه بچه ی نیم وجبی رو هم دنبال خودم بکشم !کافی فقط یه خرابکاری بکنی تا دیگه همه ی کارا خراب بشه ...
توی دلم چند تا حرف زمخت به او می گویم .خوب می دانم که کافی است آن ها را به زبان بیاورم تا تمام نقشه هایم ، نقش بر آب شوند . می گویم : « عمو باور کن آنقدر ها هم که فکر می کنی ، دست و پاگیر نیستم . تازه من گه به تو قول ندادم که خراب کاری نکنم . »
عمو که پشیمان شده بود ، سرش را پایین می اندازد و می گوید : « خیله خوب ، امیدوارم که به قولت عمل کنی . »
- خوب ، حالا نمی خوای یه کمی بیشتر توضیح بدی ؟
- درباره چی ؟
- زمانی که می خوایم به اون سفر کنیم .
حالا از پله های ورودی رد شده بودیم . به تالار قدیمی نیمه تاریکی وارد می شویم . لوستر های قدیمی و زشتی که در سرسرا آویزان است ، نوری به اطراف پخش نمی کند و تنها منبع نور ، پنجره های کوچکی است که به فاصله چند متر ازهم ، روی دیوار ساخته شده اند .
 عمو لبخند موذیانه ای می زند و به سرعت با لنگ های درازش تالار را می پیماید .
- مگه بهت نگفته بودم که به چه سالی می ریم ؟
- تو فقط گفتی به چند سال پیش می خوایم بریم .
- هدف اصلی من بررسی زندگی یک نابغه است .
با بی تابی به او می گویم : « این رو هم گفته بودی . منظورم این بود که کی هست ؟
- می خوام کسی رو ببینم که همیشه دربارش کنجکاو بودم . نظریه های اون باعث شده که این سفر امروز ممکن بشه .
- هی ... اینقدر لج منو درنیار .
- آلبرت اینشتین . حالا فهمیدی ؟
از در ساختمان که عبور کردیم ، پله های مارپیچی تنگی در جلویمان ظاهر می شوند . با خودم می گویم: « خدا رحمت کنه این قدیمی ها رو که فقط یاد گرفتن که پله بسازند ! »
همانطور که پله های قدیمی ساختمان را می پیمایم ، فکری ذهنم را مشغول می کند .اسم این دانشمند را خیلی شنیده ام ولی از خودش چیز زیادی نمی دانم .
 عمو از راهرویی که وارد آن شده بودیم ، عبور می کند و در سمت راستی را می گشاید . بلافاصله متوجه چیز عجیبی می شوم اینکه این اتاق با اتاق های دیگر ، زمین تا آسمان فرق دارد . اتاق را آماده کرده بودند .قبلا عمو گفته بود که این جابه جایی ، انرژی زیادی دارد .پس ممکن است به همین دلیل باشد .دور تا ذور اتاق را ورقه های فلزی محکمی پوشانده که مقاومت ساختمان را تضمین می کند .هنوز فکرم مشغول این چیزهاست که ناگهان عمو چیزی را به انگلیسی می گوید .وحشت زده به گوشه ی اتاق نگاه می کنم .مردی در فضای نیمه روشن اتاق ایستاده و چهار چشمی مرا زیر نظر دارد . عمو با لبخند بر لب چیزی به مرد می گوید و سپس با هم دست می دهند . از برخوردشان می توان فهمید که همدیگر را از قبل می شناسند . عمو به سمت من برمی گردد و می گوید :« این آقا کسی هستند که مقدمات سفر مارو تدارک دیدند و اسمشون .... » حرفش تمام نمی شود که مرد می گوید : « nice to meet you »
انگلیسی را کم و بیش می دانم و از لهجه اش به وضوح می توانم بفهمم که آلمانی است .
وقتی که چشمم به نور کم اتاق ، عادت می کند ، موهای بلوند و کوتاه و چشم های درشت مرد و صورت ریشویش ، توجهم را جلب می کند . دوباره مرد به عمو چیزی می گوید و اضافه می کند :«have a nice trip » بعد کیف بزرگ و آهنیش را که معلوم است مثل مال عمو ، صدتا استفاده ی دیگر هم دارد ، را برمی دارد و از اتاق بیرون می رود . عمو نگاهی به ساعتش می اندازد و کمی نگران به نظر می رسد . داشتم ساعتش را بررسی می کردم که ناگهان با صدای کلفت و ناهنجارش می گوید : « چند دقیقه ی دیگر حرکت می کنیم . الان ساعت نزدیک 8 صبحه . در این سفر حدود 5 ساعتی اختلاف زمان وجود خواهد داشت . یعنی اونجا الان ساعت نزدیکای 3 صبحه . »
هنوز هم برایم تصورش سخت است که می خواهیم در زمان سفر کینم . چند دفعه ای است که افکارم را زیر و رو می کنم و لی چیزی در این باره نمی یابم .
عمو دوباره می گوید : « اونجا کسی مارو نمی بینه و ما نمی تونیم روی بقیه اثر فیزیکی بذاریم . »
سرم را به نشانه ی تایید حرفهایش تکان می دهم . البته حدسش را می زدم که این گونه باشد .
عمو دوباره به ساعتش نگاه می کند . فکر می کنم دیگر الان وقت رفتن باشد . استرس تمام وجودمان را فراگرفته است و کسی حرف نمی زند . معلوم نیست در چند ثانیه دیگر چه اتفاقی خواهد افتاد . دستش را دراز می کند تا دکمه را فشار دهد و در همان حال بازوی مرا هم می گیرد و سپس انگشتش را روی دکمه فشار می دهد که یعنی اعلام آمادگی ................................................................................
همه جا دور سرم می چرخد ؛ دیوار را می بینم که به سرعت از من دور می شود . انگار هوای اطراف جامد شده و به من فشار می آورد و تنفس را برایم مشکل می کند ؛ صدای تالاپ ، تلوپی مثل طبل را در نزدیکی خودم می شنوم .......................................................................................................... ناگهان همه چیز سر جایش ثابت می شود و احساس می کنم که دوباره هوا به درون ریه هایم جریان پیدا می کند . صدایی نزدیک می گوید :« بالاخره موفق شدم .» تازه اندکی بعدمتوجه اوضاع می شوم . هنوز باورم نشده و از هیجان سفر بیرون نیامده ام که عمو دستم را می گیرد و مرا به دنبالش می کشاند. افکارم را بالا و پایین می کنم و بالاخره چیزهایی را از محل آمدنمان به یاد می آورم ؛ یک کلیسای قدیمی و خاک خورده با ساختمان باریک و درازی که در گوشه ی سمت راست آن بود . ولی نمی دانم چرا اینجا همه چیز یک حور دیگر است . میزهای بزرگی مقابل دیوارهای ساختمان است که روی آن ها ، ظروف طلایی رنگ و زیبایی وجود دارد. روی زمین قالیچه ی بلند و قرمز رنگی ، با دو نوار زرد باریک توجهم را به خودشان جلب می کنند . اتاق خیلی زیبایی است و معلوم است که جای اشراف زادگان و ثروتمندان است . به سرعت از راه پله های مارپیچی عبور می کنیم . در ذهنم لحظه شماری می کنم تا بیرون ، فضای شهر و مردم آن را ببینم که یادم می آید ، الان باید ساعت حدود 3 صبح باشد . از در کلیسا عبور می کنیم.
هیجان زده می گویم : « اوْ ... اینجا همه چیز فرق می کند ؛ دیگرخبری از آن برج ها و آسمان خراش های سر به فلک کشیده ، نیست . »
عمو مرا به سمت یک مکان نسبتا کوچکی که بیشتر شبیه یک خانه است ، می برد . یادم می آید که آنجا قبلا یک برج خیلی بلند وجود داشت . بر سر در خانه تابلوی زده شده است که در آن تاریکی شب ، نمی توان چیزی از آن را فهمید . از پنجره ی خانه نوری به بیرون می تابد که راه رفتن را کمی آسان تر می کند . کمی که از کلیسا دور می شویم ، ناگهان صدای گریه های بچه ای که مثل شیپور است ، مرا سرجایم میخکوب می کند . در دلم چندین بار او را نفرین می کنم .........             

                                      تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد      


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, ] [ 22:24 ] [ زهرا ]

                    تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

        اینشتین ، نابغه ای فراتر از یک نام


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ 22:58 ] [ زهرا ]

                             تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

به نام خدا
 
خدایا من اگر بد کنم تو را بنده های خوب فراوان است ........
اما تو اگر مدارا نکنی .........
.................. مرا خدای دیگر کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟ 

                              تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید ، برگ های سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد ، نغمه ی شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم پرستوهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار ، خوش به حال روزگار ..... خوش به حال روزگار .....
                                                سال نو مبارک  
 

    

 

                          تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ 22:41 ] [ زهرا ]

 

                          تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net
خاطره ی شخصیت شریف و خارق العاده ی او برای کسانی از ما که سعادت آشنایی شخصی و مذاکره و معاشرت با او را داشته ایم همواره منبع الهام و قوت قلب خواهد بود .
                                                                                             پروفسور نیل بوهر ،برنده ی جایزه ی نوبل

                     تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ 22:33 ] [ زهرا ]
 
                                                                    تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
                  
 
         تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net پاسخ های جالب یک فیزیکدان تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net
«توضیح دهید که چگونه می توان با استفاده از یک فشارسنج ، ارتفاع یک آسمان خراش را اندازه گرفت ؟»
سوال بالا یکی از سوالات امتحان فیزیک در دانشگاه کپنهاگ بود . یکی از دانشجویان چنین پاسخ داد :« به فشارسنج یک نخ بلند می بندیم . سپس فشارسنج را از بالای آسمان خراش طوری آویزان می کنیم که سرش به زمین بخورد . ارتفاع ساختمان مورد نظر برابر با طول طناب به اضافه طول فشارسنج خواهد بود ! »
پاسخ بالا چنان مسخره به نظر می آید که مصحح بدون تامل دانشجو را مردود اعلام کرد . ولی دانشجو اصرار داشت که پاسخ او کاملا درست است و درخواست تجدید نظر در نمره ی خود کرد . یکی از اساتید دانشگاه به عنوان قاضی تعیین شد و قرار شد که تصمیم نهایی را او بگیرد . نظر قاضی این بود که پاسخ دانشجو در واقع درست است ؛ ولی نشان گر هیچ گونه دانشی نسبت به اصول علم فیزیک نیست . سپس تصمیم گرفته شد که دانشجو احضار شود و در طی فرصتی شش دقیقه ای ، پاسخی شفاهی ارائه دهد که نشان گر حداقل آشنایی او با اصول علم فیزیک باشد . دانشجو در پنج دقیقه ی اول ساکت نشسته بود و فکر می کرد قاضی به او یادآوری کرد که زمان تعیین شده در حال اتمام است . دانشجو گفت که چندین روش به ذهنش رسیده ، ولی نمی تواند تصمیم گیری کند که کدام یک بهتر است . قاضی به او گفت که عجله کند ؛ دانشجو پاسخ داد : «روش اول این است که فشارسنج را از بالای آسمان خراش رها کنیم و مدت زمانی که طول می کشد به زمین برسد را اندازه گیری کنیم . ارتفاع ساختمان را می توان با استفاده از این مدت زمان و فرمولی که روی کاغذ نوشته ام محاسبه کرد.»«به فشارسنج یک نخ بلند می بندیم.سپس فشار سنج را از بالای آسمان خراش طوری آویزان می کنیم که سرش به زمین بخورد . ارتفاع ساختمان مورد نظر برابر با طول طناب به اضافه طول فشارسنج خواهد بود !» دانشجو بلافاصله افزود :« ولی من این روش را پیشنهاد نمی کنم ؛ چون ممکن است فشارسنج خراب شود . روش دیگر این است که اگر خورشید می تابد طول فشارسنج را اندازه بگیریم ؛ سپس طول سایه ی فشارسنج را اندازه گیری کنیم و آنگاه طول سایه ی ساختمان را اندازه بگیریم . با استفاده از نتایج و یک نسبت هندسی ساده می توان ارتفاع ساختمان را اندازه گیری کرد . رابطه این روش را نیز روی کاغذ نوشته ام .» « ولی اگر بخواهیم با روشی علمی تر ساختمان را اندازه بگیریم ، می توانیم یک ریسمان کوتاه را به انتهای فشارسنج ببندیم و آن را مانند آونگ ابتدا در سطح زمین و سپس پشت بام آسمان خراش به نوسان درآوریم . سپس ارتفاع ساختمان را با استفاده از تفاضل نیروی گرانش دو سطح به دست آوریم . من رابطه های مربوط به این روش را که بسیار طولانی و پیچیده اند ، در این کاغذ نوشته ام . » « آها ! یک روش دیگر که چندان هم بد نیست : اگر آسمان خراش پله ی اضطراری داشته باشد ، می توانیم با استفاده از فشارسنج ، سطح بیرونی آن را علامت گذاری کرده و بالا برویم و سپس با استفاده از تعداد نشانه ها و طول فشارسنج ارتفاع ساختمان را به دست آوریم!» «ولی اگر شما خیلی سرسختانه دوست داشته باشید که از خواص مخصوص فشارسنج برای اندازه گیری ارتفاع استفاده کنید ، می توانید فشار هوا در بالا ی ساختمان را اندازه گیری کنید ؛ سپس فشار هوا را در سطح زمین را اندازه گیری کنید و سپس با استفاده از تفاضل فشارهای حاصل ارتفاع ساختمان را به دست آوریم .» «ولی بدون شک بهترین راه این است که در خانه سرادار آسمان خراش را بزنیم و به او بگوییم اگر دوست دارد صاحب این فشارسنج خوشگل بشود ، می تواند ارتفاع آسمان خراش را به ما بگوید تا فشارسنج را به او بدهیم!»

دانشجویی را که داستان او را خواندید ، نیلز بور ، فیزیک دان دانمارکی بود . 

 

                         تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد  تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, ] [ 23:49 ] [ زهرا ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

thank you for selecting us
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 119
بازدید کل : 45836
تعداد مطالب : 16
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1

Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی

كد تغيير شكل موس